دیوونگیه
من که خودم سیل دلهره های بدون مقصدو انتهام
که میچرخن و تند میشن و کند میشن و تند میشن
با دست خودم هم بزنم این ملغمه رو.
بیا آرومم کن جروی، بیا نذاریم دو تا بهار بگذره و من ندیده باشمشون.
فیسبوکمو که بالا و پایین میکردم عکسشو دیدم. یادمه بهش گفتم نمیشه. خیلی سال پیش گفتم نمیشه قبل اینکه خودکشیو امتحان کنه و قبل اینکه طرف تو زردیش ثابت شه. ١٠ سال پیش گفتم نمیشه دختر، نکشید پاشو عقب.
قسمت مازوخیست وجودم میخواد یکی کنه این اخلاقو با خودش.
چقدر خوب بود اگه میشد. جای درست میشد.
زندگی عالی تر ممکن بود؟
چی تو ذهنمه؟
چی تو ذهنمه؟
چرا میترسم از این تاریکی؟
چرا قلبم داره اینقد بلند میزنه گوم گوم؟
چرا خود کنترلی من تنظیمه با خورشید،
شب که میشه هرچیو هل داده بودم تو ناهشیار میاد چار زانو میشینه جلوم و پوزخند میزنه؟
نوشته بود "اونا" علامت دیگرانو درست تر میگیرن
کاش "اونا" نبودم
یا حداقل درست علامت گرفتنو بیخیال میشدم
چرا تو ذهن سفیدم الان تو نشستی؟
چرا در عین استیصالت بلدی ترس بندازی تو وجود من؟
چرا انقدر پرم از تناقض، نه متنفرم نه دوست دارم
الان دلم؟
نمیدونم،
فکرم،سفید.
وایسا وایسا...
یکم اومد یادم که چی شد
من نمیدونستم، زبونم نمیچرخید که بدونم
چرا حس میکنم همه چیز رو هواس؟
از چی دارم میترسم؟
میترسم کسی از توی یه خاطره حمله کنه بهم؟
تو اگه الان بیدار بودی ....
تو
بیدار
حتما میخندیدیم به فکرای مسخره ی من.
اگه بیدارت میکردم تو خواب و بیداری پرت و پلا میگفتی
من سیو میکردم تو نت گوشیم که فردا حسابی بهش بخندیم
پیدا کردم...
پیدا کردم...
پیدا کردم کجا گیر کردم...
اونجا یهو برام سوال پیش اومد که نکنه...
ای داد بی داد!
نکنه...
نکنه.....
نکنه.........
کاش دنیا همونقدر که من فکر میکردم کوچیک بود ال وی ال.
دستامو گرفتم جلو چشمم که نبینم
ازم نپرسین
من قرار نیست بدونم، چرا چشامو باز میکنید به زور؟
حال خوبم کو؟