-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 دی 1402 13:12
اصلا یادم نبود این وبلاگ وجود داره. خوندن پستایی که واسه تولد ٢٢-٢٣ سالگیم گذاشتم در حالی که الان سی سالمه خیلی عجیب غریب بود. اینکه چقدر از اون روزا گذشته و چقدر عوض شده همه چی. دو روز پیش ٨ دی بود اتفاقا، و تولدشو بهش تبریک گفتم مثل تقریبا هر سال. اما اون داشت با کس دیگه ای که دوستش داره میرفت شمال و من فردا میرم تا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 شهریور 1396 14:27
دیشب داشتم فکر میکردم که اگر یکی یه روزی بخواد تمومش کنه بهترین جا اینجاس. همین دانشکده. تو یکی از کلاسا. از فکر همچین جسارتی هم خوشم میاد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خرداد 1396 01:41
اینکه شب از نیمه گذشته باشه و هنوز صدای پچ پچ بیاد یعنی اوضاع خوب نیست. خوب نیستم. از این ناامنی خستم. خستم. خستم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اردیبهشت 1396 01:09
٢٤ سالگیم مبارک ولی هیچ شب تولدی اینقدر غمگین نبودم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اسفند 1395 00:55
اگه همینجوری هرکی هرکی باشه که نمیشه باید بشه باید . همیشه درست پیش بینی کردم نه؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 اسفند 1395 20:39
٣٦٦ آیتم :))))))))))))))))
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اسفند 1395 23:50
همه ی دوستت دارمایی که توشون پیش دستی کردم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اسفند 1395 10:51
رها رها رها من. خیلیا، خیلی.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اسفند 1395 00:20
لعنت خدا یکم سرعت گه شدنتونو کم کنید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفند 1395 02:53
این حس که حتی، حتی، و حتی! این حس که چقدر ناایمن! حس اینکه عمریه غم تو دلم زندونیه ولی تو نمیدونی و این حس که هه خندم میگیره. الکی گفتم گریه م میگیره.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمن 1395 07:29
میسوزم از سرما هرروز این داغو کی جز من دیده؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 بهمن 1395 20:33
به من ربطی نداره به من ربطی نداره به من ربطی نداره به من ربطی ن دا ره
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 بهمن 1395 01:44
داشتم فکر میکردم شلوغش کنم. تو ذهنم سناریوهای هیجانیو میبافتم و میبافتم و به رج آخر که میرسیدم میشکافتمش و باز از اول. بعد یه دفعه دیدم چرا این همه سر و صدا؟ آدم وقتی از رفتن مطمئن نیست سر و صدا میکنه، وقتی منتظره یکی بیاد یه توضیحی بده،کیفشو ازش بگیره و پرت کنه، بعد محکم بگیردش به بغل. ولی وقتی تصمیم و قضا و قدر و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 بهمن 1395 22:49
+ ببین چی آوردم. یه دبل چاکلت با یه بستنی شکلاتی معمولی. دبل چاکلته مال توعه، چون دختر خوبی هستی. به شرطی که وقتی میخوریش دور دهنت شکلاتی شه. - خر:)) میگم خبرو خوندی؟ باز زاینده رودو پر کردن. + تلویزیونو روشن کن ... زیادش کن ... زیادتر. خسته شدم از صبح از بس اینور و اونور رفتم. - از اینکه هی پر میکننش و خالی میشه خسته...
-
تو میدونی چند حرفه
چهارشنبه 29 دی 1395 04:37
+فکر میکنی ماه امشب تو آسمونه؟ پنجره م رو به آسمون نداره. -آره آره،امشب مهتابیه... ماه وسط آسمونه... کوچه ها هم روشنن. +من از تاریخ سر در نمیارم، همونجور که جغرافیم چنگی به دل نمیزنه.وگرنه به جای حدس زدن و تصور کردن از رو تاریخ میشد فهمید که امشب ماه هست یا نیست،نه؟ یا اگه هست چقد قلمی یا گرده. میخوام بگم که خیلی وقتا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 دی 1395 21:44
14 دی ٢١.٤٣ تموم شد. دونستم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 آذر 1395 00:51
خودمو بخشیدم. و فکر کنم امشب بتونم بخوابم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آذر 1395 16:04
یه روز اگه برگشتی دیدی همه دنیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا رو دور تنده از سه شنبه به شنبه از سه شنبه به شنبه از سه شنبه به شنبه یادت بیاد عیدو جاده رو اگه الان ... اونوقت .... دلم داره غصه میخوره که همون موقع باور نکردم. ایندیکیتور از این بزرگتر؟! بعد خوابم الان که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آذر 1395 16:01
اگه نشستم نوروسایکالوژی پاکنویس میکنم واسه این نیست که بیخیالم، واسه اینه که نمیتونم فکر کنم خوب نشی. نمیتونم اصلا.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آبان 1395 23:09
تو هم مؤمن نبودی بر گلیم ما و حتی در حریم ما هه ساده دل بودم که میپنداشتم دستان نا اهل تو باید مثل هر عاشق رها باشد تو هم با من نیودی یار ای آوار ای سیل مصیبت بار
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آبان 1395 00:38
اونقدرام نصف شب نیست ولی دلم حرف زدن میخواد و هیچکس پیداش نمیشه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آبان 1395 18:12
کاش امشب هشیار برنگردم خونه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آبان 1395 10:17
بیدار شو خواهر جان بیدار شو حرفامو بشنو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آبان 1395 18:20
تو سرسام "علم مطالعه رفتار -کوفتی- انسانها" هرچقدر که میری جلو به هیچی نرسیدی.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آبان 1395 00:52
صبوریم کمه، بی قراریم زیاده
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مهر 1395 01:13
عادی صبح تا شب عادی نمیلرزه نمیخنده عادی بدون معما کنجکاوی تعطیل پسش میگیرم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مهر 1395 21:07
میدونم از کجا اومده این حس. میدونمم که نمیمونه. فقط یه کامپالژنه، انجامش ندم دیوونم کرده. پ.ن.دیشب اومدم اینجارم حذف کنم بلد نبودم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مهر 1395 18:20
انگار که لباست بغلم کرده باشه منتظرم. ندارم هیچی جز تو.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مهر 1395 22:25
بردی.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مهر 1395 22:08
یه جایی دیگه خسته میشی از کشف کردن تکیه میدی، چشماتو میبندی، میگی همون همیشگی