دلم نمیخواد زود قضاوت کرده باشم
میخوام یکیش در باشه یکیش دروازه
نمیخوام شلوغش کنم الکی پلکی
ولی تا رسیدم فهمیدم من با اون سالومه سه سال پیش که اینجا بهش خوش گذشت زمین تا آسمون فرقمه
گریه کردنمو نه تونستم به معده درد ربط بدم نه به آقاجون نه اینکه تا چشم کار میکرد درختی در کار نبود
حالم فقط یه اسم داشت، دلتنگی
باران که منو یادش نیومد گریم نگرفت
بعدش وقتی فهمید چه به چیه و با تردید اومد بغلم کرد ذوق مرگ نشدم
چون الان دلتنگی قوی ترین حس منه
چون عادت ندارم اراده کنم و دم در خونم نباشی
دلم برات.خیلی.
آرومم
چون میشه دلمو بسپارم به تو
چون میدونم مواظب همه چی هستی
چون تو مقدسی و عقل کل بازیم در نمیاری
دوستت دارم، خیلی .
دلم گرفته آقاجون...
من به خدا اعتقاد ندارم...ولی به تو ایمان دارم...
اگر روح وجود داره و وجود نازنین تو هنوز یه جاییو گرم و روشن کرده... از همونجا کمکم کن...
آقا جون دلم مچاله س...
حس میکنم پیر شدم
دلم شور و شوق نداره آقا جون... همشو خرج کرده اشتباهی... الان تاریک و نمناک مونده...
آقا جون تنهایی پرم کرده... داره اشکام سر میره آقاجون...
میشنوی منو..؟
تو که مهربونی... تو که میگفتی بال پروازتم... میشه منم ببری؟
من شبیه تو بلد نیستم خوب باشم آقا جون... که تو ختمتم همه چشمشون گریون باشه و لبشون از خاطره هات خندون... میدیدی آقا جون؟ نه جسمم میذاشت تو عزات کاری کنم، نه خوش مشرب بودم که مهمونداریتو کنم... دیدی کلی از مهمونات فکر کردن از قصد سلام نمیکنم و چشم تو چشم نمیشم؟ من فقط بلدم بشینم یه گوشه و برم تو خودم... اشکامم بی صدا بریزم...
آقا جون ته استیصالمه که نه زندگیو میخوام و نه ترس مورچه های دور قبرت میذاره راحت خیال مردن داشته باشم تو سرم...
گوشه های زندگیم تا خورده... همه اعتقادام رشته رشته شدن... پس چرا نمیای بدوزیشون؟
چرا جعبه بیسکوییت گرجیتو باز نمیکنی تا نخ و سوزنتو در بیاری بیفتی به جون دل من؟
چرا نمیخوای به خواب کسی بیای؟ چرایادم نمیاد بهم چی گفتی؟ چراباید نگهش دارم تو دلم؟
فکر میکنم همه اینا که تموم شه برمیگردم تو خونت، تو نشستی رو مبلت و داری چایی نباتتو هم میزنی.
یا قبلتر، نشستی رو زمین نمازتو میخونی و گریه میکنی
یا قبلتر،سوار ماشین شدیم و تو دست انداز که میفتیم از ترست سوره قدر میخونی و ما میخندیم و دلمون ضعف میره
یا قبلتر، سر کوچه جوادیه تون نشستی واسه ماشینا جا گرفتی
یا قبل تر، چهار دست و پا میری رادیوتو روشن میکنی
یا قبل تر، از مکه میای و از بغل بابام بهت خوشامد میگم
یا قبل تر،من حرف زدن بلد نیستم و تو خونتون یاد میگیرم به دایی بگم الِلّی
آره... همونجاییه که میخوام برگردم...
آقا جون نمیدونم چی درسته چی غلط... مهربون... هم زبون... چرا بهم هیچی نمیگی...
دعام کن آقاجون... مثل همیشه بگو هر دردی دارم خدا درمان کنه... بگو ولی دیگه گریه نکن... همه دستمال کاغذیاتو از جیبات خالی کردیم... دیگه گریه نکن... گریه هات برای من ...
دعا کن... اگرخدایی هم هست من نمیتونم ببینمش.. من به تو اعتقاد دارم آقاجونم... کمک کن آروم شم... خلوت شم... ساده شم... تو هر کوچه من بودنم یه چیز که نمیدونم چیه تیر نکشه...
کمک کن انتخاب کنم.......