حس پرت شدن دارم
از همه مرحله های زندگیم
از همه بلند پروازیام
از همه برنامه هایی که ساخته بودم یه روز واسه امروزا
تنهاییو دوست ندارم. من اون درونگرام که دوست داره وسط جمع فرو بره تو خودش
کاش شلوغ بود
کاش هر جایی بودم جز اینجا
کاش دیوارا داد نزنن
انگار باید برگردم به قبل
اون چهره بی تفاوت، اون بی رحمی
فایدش چیه اگه غیر از این باشه؟!
واسه کی خوب باشم؟ واسه کی اسکیتزو نکنم؟
دلم گرفته. اندازه یه دنیا. کجایی که مرهمش کنی؟
چرا تموم نمیشه؟ چرا تا میام شروع شم سرم میخوره به سقف؟
چرا نه قد میکشم نه ریشه میدوونم دیگه؟
گیجم. نه خوشحالم نه ناراحت. نه میخوام چشمامو ببندم و بپرم نه میخوام فراری شم. خوشحال نیستم که آرزوهای دو سه سال پیشم محقق شده. خوشحال نیستم حالا که اینقد آرزوهام دست یافتنی ترن. مشکل کجاست؟
چرا نمیفهمم؟ چرا نمیفهمی؟