خانه عناوین مطالب تماس با من

درخت متفکر

درخت متفکر

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • دی 1402 1
  • شهریور 1396 1
  • خرداد 1396 1
  • اردیبهشت 1396 1
  • اسفند 1395 6
  • بهمن 1395 4
  • دی 1395 2
  • آذر 1395 3
  • آبان 1395 6
  • مهر 1395 8
  • شهریور 1395 19
  • مرداد 1395 13
  • تیر 1395 6
  • خرداد 1395 9
  • اردیبهشت 1395 12
  • فروردین 1395 17
  • اسفند 1394 11
  • بهمن 1394 9
  • دی 1394 13
  • شهریور 1394 1
  • بهمن 1393 3
  • آبان 1393 1

جستجو


آمار : 10384 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1395 23:33
    خب، زندگی اونقدری انعطاف پذیر هست که جای انتخاب داشته باشم فردا جای بالینی خسته کننده کودکان استثنایی بخونم. فقط همینقدر انعطاف پذیره؛ اما همینقدرم انعطاف پذیره. دو هفته مونده مغز جون. و معده جون. تحمل کنید و هرچی بارتون میکنم بالا نیارین.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 09:49
    لپتاپمو روشن کردم که بالینی فیرسو دوره کنم، تو شلوغ پلوغی دانلودام یه فایل ورد دیدم که اینجوری شروع شده بود: "همیشه گفتم و نوشتم و خواندم که هر آمدنی رفتنی دارد ..." نمیدونم اون لحظه ای که اینو نوشتم یا شایدم از جایی خوندم و سیو کردم چیو برون فکنی یا فرافکنی میکردم، ولی الان دارم به فال نیک میگیرمش. هر...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 30 فروردین 1395 07:36
    بخاطر این نکته برداری نمیکنم که، تا خودکارو میگیرم دستم شروع میکنم به خالی کردن ذهنم رو کاغذ. بعد این وقتو انرژی و حالمو میگیره. بدتر از اون الانه، که روز هیجدهمِ مونده به کنکورزود بیدار شدم تا درس بخونم و برخوردم به همچین نوشته ای. امان. ای امان. فقط منتظرم که تموم شه این کنکور. بعد ببینم روان پویشی کوتاه مدت چی...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 28 فروردین 1395 09:37
    الان اگه برگردم به سال ها پیش، روان شناس بودنو واسه مفید بودن انتخاب نمیکنم میرم ببینم چطوری میشه یه کوفتی پیدا کرد که خواب آور نباشه و بیخیال کننده. پ.ن.دیشب خواب دیدم که میگی چرا، ولی با خنده. تو بیداریم شاید خوب باشه اگه امتحانش کنی. نه نه وایسا، پشیمون شدم. دیگه تحمل نمیکنم که بپرسی و بگم.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 24 فروردین 1395 14:11
    بتا تتا بتا تتا بتا تتا بتا تتا پس کو آلفا؟ خستم پ.ن.عقده قاعده ای و ماده سفید
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 23 فروردین 1395 23:24
    دیوونگیه من که خودم سیل دلهره های بدون مقصدو انتهام که میچرخن و تند میشن و کند میشن و تند میشن با دست خودم هم بزنم این ملغمه رو. بیا آرومم کن جروی، بیا نذاریم دو تا بهار بگذره و من ندیده باشمشون.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 23 فروردین 1395 05:13
    فیسبوکمو که بالا و پایین میکردم عکسشو دیدم. یادمه بهش گفتم نمیشه. خیلی سال پیش گفتم نمیشه قبل اینکه خودکشیو امتحان کنه و قبل اینکه طرف تو زردیش ثابت شه. ١٠ سال پیش گفتم نمیشه دختر، نکشید پاشو عقب. قسمت مازوخیست وجودم میخواد یکی کنه این اخلاقو با خودش. چقدر خوب بود اگه میشد. جای درست میشد. زندگی عالی تر ممکن بود؟
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 23 فروردین 1395 04:42
    چی تو ذهنمه؟ چی تو ذهنمه؟ چرا میترسم از این تاریکی؟ چرا قلبم داره اینقد بلند میزنه گوم گوم؟ چرا خود کنترلی من تنظیمه با خورشید، شب که میشه هرچیو هل داده بودم تو ناهشیار میاد چار زانو میشینه جلوم و پوزخند میزنه؟ نوشته بود "اونا" علامت دیگرانو درست تر میگیرن کاش "اونا" نبودم یا حداقل درست علامت...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 22 فروردین 1395 18:58
    دستامو گرفتم جلو چشمم که نبینم ازم نپرسین من قرار نیست بدونم، چرا چشامو باز میکنید به زور؟ حال خوبم کو؟
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 16:55
    بمونه این حس خوبم. بمونه خب؟ بمونه انرژی و انگیزم بمونه لبخندم بیاد گل گلیای مرواریدیم لاکمم حتی شاید عوض کردم خوشگلشو زدم، اگر دل کندم از درس ^_^
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 18 فروردین 1395 11:28
    یه جاییم که اگر ندوم نمیرسم. تاریخ تکرار میشه. البته، بهتر از قبل.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 15 فروردین 1395 12:54
    آهنگا خطرناکن، داره یادم میاد که قبل اینکه اون کارو کنم ریتم چه آهنگیو مرور میکردم تو ذهنم. من خوبم، اگر سوپر ایگوم بذاره.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 9 فروردین 1395 16:29
    هرچند فرق داره اسمی که سیو شده با اسمی که معرفی میشه، خوشحالم که میخوای من جواب بدمش. میدونی تو تمام منی؟ :)
  • [ بدون عنوان ] شنبه 7 فروردین 1395 04:24
    مهر تایید میزنی رو ترسی که داره قل قل میزنه تو دلم از چند ماه دیگه. میترسم نتونم مواظب ملافه های گل گلی جدیدم باشم. سیاه به گلای رو بالشیم نمیاد. میترسم. میترسم. کابوسه که نگاه کنم تو اون آینه و دلم مچاله بشه.کابوسه که بیام تو اتاق و درو تا بستم بشینم رو تخت و سرمو دو دستی نگه دارم. یه پارچه ترسم. خدایا... تو وجود...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 6 فروردین 1395 01:20
    از اینجا تا اونجا دو دقیقه فاصله ست. دو دقیقس که رفتی. دو دقیقه زمان خیلی کمیه. اگه بگم یوهوووو... بگم صدام کن که دوباره، ممکنه بشنوی. ممکنه صدام کنی. از این اتفاقا که باعث میشه قلب آدم وایسه فقط دو دقیقه فاصله ست. دو دقیقه زمان گرم شدن نسکافم توی مایکروویوه. زمان کفش پوشیدن و سوار آسانسور شدنم و تا دم در ساختمون...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 فروردین 1395 02:06
    جادوگرا به دو دسته ی خوب و مرگ خوار تقسیم نمیشن. آدما به دو دسته ی شبیه من و بد تقسیم نمیشن. یکی میتونه یه روزی گفته باشه بیا پنگوئن بزرگ کنیم، من گفته باشم تو فریزر؟ گفته باشه نه فریزر کوچیکه دلشون میگیره، یه اتاقو یخ زده میکنیم براشون. امروز ولی اون آدم میتونه آنلاین باشه و بی اعتنا و غریب. دلم یه گپ حسابی میخواد با...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 فروردین 1395 01:52
    ترسش از نقطه به نقطه ی وجودم سر کشیده و الان مستأصل ترینم. ترس اون برآمدگی دقیقا همونجایی که داره تیر میکشه... دلم یه دنیا گریه میخواد. دلم کبودی دستامو نمیخواد.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 1 فروردین 1395 20:58
    روز اول عیدو چجوری گذروندم؟ تنها و خواب آلود تو خونه، با یه مغز خاموش.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 1 فروردین 1395 02:19
    دونستن این که هیچ کاری سهوا نیست و همه چیز برمیگرده به ناهشیار ، یکی از بدترین چیزاییه که از روان شناسی خوندن یاد گرفتم. یعنی وقتیکه میدیدی سرخ و سفید میشدم و میگفتم حالا فکرامو بکنم بعد، میدونستی داستان از چه قراره. این احتمالا تو ناهشیارت داشت بهت حس قدرت میداد هوم؟ پس واسه خوشحال تر شدنت آره، اون بسته ی رنگی رنگی...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 اسفند 1394 03:04
    اگه میخوای چیزیو بدونی بپرس اگه میخوای بدونی، اگه شجاعت داری به خرجش بده و بپرس. تا بگم. تا اگه بخوای بمونی.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 25 اسفند 1394 02:31
    این حال من احمقانست. احمقانه تر از اون اینه که یه هفتس میخوام کلید خونه پایینو بگیرم برم درس بخونم و نمیرم. احمقانه تر اینه که یاد فروش ماشین میفتم گریه م میگیره از حال شهرزاد گریه م میگیره و از دلدردم گریه م میگیره و از استامینوفنای ٥٠٠ بی اثر گریم میگیره و از فصل دو بالینی پوران گریه م میگیره و از لغتای زبان گریه م...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 16 اسفند 1394 02:53
    یعنی تا کنکور معجزه ای رخ میده که با دیدن جمله ای مثل " نفرت واپس رانده شده موجب آرتریت روماتوئید میشود" هنگ مطلق نباشم؟:| هوفففف و واویلا به مفز بیچاره ی من .
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 اسفند 1394 01:36
    فردا سومین روز متوالییه که با دوستام تو کوروش قرار دارم، ده دقیقه فاصله از خونمون. خب واسه اینکه اعتماد به نفس شهرو گشتنم از بین رفته، از این آژانس به اون آژانس و از این در بستی به اون یکی. مثل اونایی که چند سال تهران نبودن منم بعد از یکسال خونه بودن حس میکنم همه چیه شهر عوض شده. نمیدونم کرایه ها سه برابر شدن یا قیافم...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 اسفند 1394 00:16
    وقتی داشتم برات تعریف میکردم چشمامو نگاه نکردی. یه دفعه ای گرفتم همه چیو.فهمیدم که نباید بگردم دنبال دو تا گوش که اون داستانارو تعریف کنم.که خود من شروع نکردم تموم کردنشو. بزرگترین خوبی دنیای واقعی شاید صداقت چشماس.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 12 اسفند 1394 17:51
    چیپس و پنیرم شد خاطره ی اولین کافه رفتن من و تو. واقعا چرا مث خنگا ٩سال ندیدیم همو؟!:)))
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 11 اسفند 1394 19:07
    میدونی، همیشه خیلی چیزا منو برمیگردونه به اون روزا. اون روزای ساده که خودمم نمیدونم دلیل این همه دلبستگیم بهشون چیه. اتفاقای مختلف به بهونه های مختلف میفته تا حواس منو پرت کنه سمت گذشته. نمیدونم؛شاید این خاص بودن ما نبود، خاصیت اون روزا بود که اونقدر بی دغدغه و شاد پی پیدا کردن خودمون بین همه آدمای دیگه بودیم. تنها...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 11 اسفند 1394 16:46
    بهم میگه واسه یکی بمیر که واست تب کنه. راست میگه خب. چرا همش در حال تب کردن باشم و تیک بزنم کنار دفعاتی که مایه گذاشتم واسه هرکس؟ سوپر ایگو جانو وقتشه بفرستیم کنار اید عزیز، میدون میدونه ایگوعه.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 10 اسفند 1394 02:11
    گیر کردم بین جدال "بدو بهش برسی" و "تا بوده همین بوده". همون رخوتی که ازش بیزا رم سر میکشه مدام به ثانیه هایی که دارن برای همیشه میگذرن. پوف. پ.ن.آبازیا؟! پ.ن.٢.نالترکسون
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 اسفند 1394 19:22
    هیچوقت انقد نزدیک نبودم بهش. هیچوقت نبودم. کی نجاتمه؟
  • =)) جمعه 7 اسفند 1394 02:42
    یقین پیدا کردم که خاصیت دوست واقعی اینه که فرقی نمیکنه آخرین باری که حرف زدیم یکسال پیش بوده، هنوزم اگر شروع کنیم به حرف زدن صفحمون پر میشه از شکلکای خنده، مثل اون روزا که از شدت خندیدن میفتادیم از صندلی :)))) منتظر پنجشنبم واقعی ترین ! خوش بینم به اینکه خشک نمیشه خنده از لبمون، اشکم اگر ریختیم طبق معمول از شدت خندس....
  • 147
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5