خانه عناوین مطالب تماس با من

درخت متفکر

درخت متفکر

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • دی 1402 1
  • شهریور 1396 1
  • خرداد 1396 1
  • اردیبهشت 1396 1
  • اسفند 1395 6
  • بهمن 1395 4
  • دی 1395 2
  • آذر 1395 3
  • آبان 1395 6
  • مهر 1395 8
  • شهریور 1395 19
  • مرداد 1395 13
  • تیر 1395 6
  • خرداد 1395 9
  • اردیبهشت 1395 12
  • فروردین 1395 17
  • اسفند 1394 11
  • بهمن 1394 9
  • دی 1394 13
  • شهریور 1394 1
  • بهمن 1393 3
  • آبان 1393 1

جستجو


آمار : 10388 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] جمعه 15 مرداد 1395 01:12
    با خودم میگم، اگه امشب اون شب باشه چی؟ هیهی چه جالب که تو شب بودنش تردیدی ندارم کی تموم میشه این کابوس؟
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 13 مرداد 1395 14:32
    دلم هوای آزاد خنک میخواد یه ماشین که رانندش میتونه بین آهنگای تو فلشش آهنگای درست و حسابی پیدا کنه یه اتوبان که شبا خلوته. کاش فاجعه انگار نبودم. کاش. بهترین کار میدونی چیه؟ باید راه انتشارات ارجمندو یاد بگیرم. تعجب نمیکنم که اسکیزوفرنی از دل خانواده ها بیاد. چقد گیج بودم که نفهمیدم تحمل هیجانمم که انگار هیچ اتفاقی...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 5 مرداد 1395 02:15
    تو بودی کسی که دلم هواشو کرده بود این همه وقت؟ جا نمیشه تو جمله که چقدر دلم برای تو و پیرهن آبی آسمونیت تنگ شده
  • [ بدون عنوان ] شنبه 2 مرداد 1395 03:41
    طلوعم کن تو میتونی لامصب
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 مرداد 1395 16:41
    راستی دنیای تو کجا بود که پر بود از لبخند و مهربونی و صبوری؟ از آفتاب بدم میاد. از خاک بدم میاد. بیا بگو اکّی اکّی باران بخنده.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 30 تیر 1395 12:04
    ببین، دارم جدی میگم، بزرگ نشو. خر کوچولو بمون.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 30 تیر 1395 03:35
    بده که سَروین بابا نداشته باشه بده که از من نباشه بده گردی چشماش به من نره بده که رویای یه روزه م بود یه روزه داشتمش و بزرگش کردم دوسش داشتم، دوسم داشت. تو یه دنیا که فقط من بودم و سَروین. راستی اگه با خیال ما واقعا یه دنیا ساخته میشد، سَروین اونجا با موهای بلندش دم پنجره وای میستاد میگفت مامان غصه نخور؟ من نگران...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 تیر 1395 15:26
    این یه خداحافظیه عزیزم.
  • [ بدون عنوان ] جمعه 11 تیر 1395 07:06
    بر بی کسی من نگران، چاره ی من کن... زان کز همه کی بی کس و بی یار ترم من...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 4 تیر 1395 22:34
    دلم برات تنگ شده... میشنوی..؟
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 تیر 1395 03:00
    این دلتنگی رو با هیچ منطقی نمیشه توصیف کرد دلم میخواد حرف بزنیم، خیلی زیاد. خیلی خیلی زیاد. عادت نمیخواد بشه؟! روزا خوبه. خرید میکنم و پیش بارانم. از این دور که هیچکس نیست انگار آقا جونم هنوز بین بقیه س،فقط داره نشستنکی چرت میزنه و ساکته. رتبه ی دو رقمیم هنوز تو دلم برق میزنه و هر چیزی تو اینترنت راجع به دانشگاه علامه...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 خرداد 1395 03:32
    با دعای تو معجزه هم ممکنه :)
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 19 خرداد 1395 02:07
    دلم نمیخواد زود قضاوت کرده باشم میخوام یکیش در باشه یکیش دروازه نمیخوام شلوغش کنم الکی پلکی ولی تا رسیدم فهمیدم من با اون سالومه سه سال پیش که اینجا بهش خوش گذشت زمین تا آسمون فرقمه گریه کردنمو نه تونستم به معده درد ربط بدم نه به آقاجون نه اینکه تا چشم کار میکرد درختی در کار نبود حالم فقط یه اسم داشت، دلتنگی باران که...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 16 خرداد 1395 01:51
    آرومم چون میشه دلمو بسپارم به تو چون میدونم مواظب همه چی هستی چون تو مقدسی و عقل کل بازیم در نمیاری دوستت دارم، خیلی .
  • [ بدون عنوان ] شنبه 15 خرداد 1395 02:41
    دلم گرفته آقاجون... من به خدا اعتقاد ندارم...ولی به تو ایمان دارم... اگر روح وجود داره و وجود نازنین تو هنوز یه جاییو گرم و روشن کرده... از همونجا کمکم کن... آقا جون دلم مچاله س... حس میکنم پیر شدم دلم شور و شوق نداره آقا جون... همشو خرج کرده اشتباهی... الان تاریک و نمناک مونده... آقا جون تنهایی پرم کرده... داره اشکام...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 خرداد 1395 15:55
    خاک، بدون قدر جواهری که سپردیم بهت.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 8 خرداد 1395 02:41
    نباید بترسم اتفاقی نیفتاده چیزی نمیشه نباید بترسم هروقت چیزی شد انقد میترسم که شورشو در بیارم هیچی نیست
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 03:56
    دارم به اون کارتونی فکر میکنم که یادم نمیاد اسمشو. توش برف و یخ داشت، یه جادوگر بدجنس، دو تا موجود خنگ ، و دیگه هیچی یادم نیست. یادمه بار اول که دیدمش خوشم نیومد، انتظار پرنسس داشتم و رویا پردازیای والت دیزنی. اما چقدر بعد از اون تماشا کردمش، ولی همیشه تو دلم میگفتم: والت دیزنی نیست... دارم فکر میکنم، ایده ی اینکه...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 03:31
    کیو از دست دادم؟خدایا...کیو؟ دلبسته نا ایمن دوری جو، هوم؟
  • [ بدون عنوان ] شنبه 1 خرداد 1395 20:22
    دلم خونمونو میخواد. صبونه تو ظرفای چوبی تو، ناهار تو ظرفای سرامیکی فانتزی من، شبا گص مرغ با سس سیر اضافه.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 22:08
    خدانحافظت ٢٢ سالگی نمناک سلام ٢٣ سالگی، باهام مهربون باش. تولدِ فردام، خوش بگذر ^_^
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 13:20
    چه رخوت بدی. دلم خونه خودمو میخواد، هم زمان که بارانو میخواد و هم زمان که دلش یه کنسرت حسابی میخواد.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 02:48
    قدمت سر چشمامه اما، حافظه من متاسفانه از کار نمیفته. حافظه م مثل همون آینه ناخوشاینده که نمیذاره ندونی. امروز روز بدی بود. هر چقدر این مدت سعی کرده بودم برام مهم نباشه، برام مهم شد. اشکایی که دیروز تو آسانسور ریختم تو خودم امشب سرازیر شدن رو صورتم، صدایی که با هیس بریده شد امشب زیر پتوم صدا شد بی انصافی باشه یا نه ،...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 02:18
    مسخره تر از توهمای هیپنوگوژیکم مسخره تر از ترسی که با گیر کردن تو آسانسور آرایشگاه مور مور وجودم شد مسخره تر از "افزودن به سبد خرید" وقتی میدونم نه اهل پلنرم نه اسکرپ بوک و نه هرچی که بوی نظم و قاعده بده مسخره تر از همه ی اینا منم. منم. خدا تو وجود داری یا چی؟
  • [ بدون عنوان ] شنبه 11 اردیبهشت 1395 08:18
    وقتی آدرس خونمو میدم نمیگم سعادت آباد، میدان کاج، سرو غربی پلاک ٢٩ وقتی هم رزومه پر میکنم نمیگم دانشگاه تهران به همین راحتی عزاداریامو کردم دیشب،الان فقط از اینکه همه چی انقد بی در و پیکره خندم میگیره:)))
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 02:27
    حالا تو شمارش ثانیه هام گوم گوم گوم
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1395 22:05
    داشتم میگفتم و لبخند میزدم، دیدم هیچم نه، لبخندمو در نمیاری. نمیدونم چی شد که اینجوری شد اما شد. حس میکنم ازم سو استفاده شده. مثل همون پنجشنبه های دوری که توشون حرف نمیزدیم. که بوی "درو باز کن بیام ببین من چه شکلیم بدون تو" میداد. اصلا این لبخند بیخودی که وقت گریه کردنمم رو لبمه کدوم مکانیسم کوفتی دفاعییه؟...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 23:57
    میدونی چمه، دونستی هم همیشه میدونی و نمیاری به روت. بدیش میدونی چیه؟ درد مشترکو فریاد میکنن، همه. اما، جدا جدا.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 15:05
    و قسم به نسکافه که من امروز از پس فیزیولوژی برمیام. پ.ن. دوست دارم لاکپشت کوچولو.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 14:19
    دلم خیلی واست تنگ شده. خیلی کلمه ی معمولیی نیست. خیلی یعنی به فاصله ی یه شهر، از ترمینال تا دانشگاه، از سر در تا پشت دانشکده علوم انسانی، طبقه دوم راهروی سمت راست. اونجا که وقتی در اتاقت بازه نورش تو راهرو میفته، وقتیم بستس زنگ بی امون تلفن میگه کسی تو اتاق نیست تا جواب بده. دلم،خیلی واست تنگ شده. خیلی حرف کمی نیست.
  • 147
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5