خب.خوندن هنوز در سفرم سهراب اصلا فکر خوبی نبود. کم ترین اثراتش خوابای پریشون این دو شبه.
امشب داره میره.هم خوشحالم هم ناراحت.و نمیدونم این فضولی لعنتیم چرا نمیتونه ساکت بشه که نرم 3 دسامبر 2014 رو به شمسی تبدیل کنم و بفهمم موضوغ مال اوایل آذره.
دلم کوچیک شده.سهراب میگه بیا کتاب منو وردار تا برات از پرنده ها بگم. ولی من گول نمیخورم.سهراب هیچوقت طرفدار من نبوده،هرچقدرم که منِ 17 ساله نقاشیاشو میذاشت بک گراند کامپیوترش سهراب طرفدارش نمیشد.
بهش مسج دادم باهام حرف بزن... زنگ زد.گفت غصه نخور.گفت به شکلاتایی که برات خریدم فکر کن.و رفت غذا بخوره.
الان دارم با یه مکانیسم انکار و یه مکانیسم سرکوب ولی از نوع خودآگاه! به شکلاتام فکر میکنم.