دو سال پیش همچین روزی ما جایی بودیم که یه رازه. وقتی به درخت کریسمس نگاه میکردیم تو چیزی بهم گفتی که یه رازه و چیزی برام نوشتی که رازه و چیزی برات نوشتم که احتمالا تو کشوت قایم کردی و یه رازه. جوری که بار اول دست همو گرفتیم یه رازه و جایی که برام لحظه رو خوندی یه رازه و خوابایی که اون شب تا صبح دیدیم یه رازه.
الان ال سی دی های اون فروشگاه که جلوشون وایسادیم و کارتون دیدیم هر کدوم یه خونه ای برای خودشون دارن. مسواک صورتی ای که برای من خریدیم و جا موند الان موهاش به هم ریخته شده و از بوی تند خمیر دندون نعنایی یکی دیگه دلش میخواد سرفه کنه ولی بلد نیست. اون صورتیای پف پفی (هنوزم نمیدونم اسمشونو) که موقع دیدن کارتون مورد علاقت چشممو بستم و تو دهنم گذاشتی الان حتما جایی مثلا گوشه ی لپم جذب بدنم شدن و لپامو موقع خنده به قول خودت قلمبه تر میکنن. هر کدوم از اجزای اون شب یه سمتی رفتن جز تو، که جز سمت من نمیای. به قول توی پارسال: از کلاف دلت در این زمستان کمی برایم عاشقانه بباف تا....
یک سال، دو سال. تازه شروع ماجراس!
دلیریوم. زمان،مکان،شخص.
زمان : تیک
مکان: تیک
شخص: لودینگ
دینگ دینگ دینگ دین دین دی دیدیدینگ
-جونم ...
-سلام ، کابل گوشیت خراب شده بود برات یه دونه خریدم.مبارکت باشه.
-(دوست دارم دوست دارم دوست دارم دوست دارم دوست دارم دوست دارم دوست دارم دوست دارم دوست دارم ) مرسی ...
تو اصلا بلد نیستی بد باشی.بخوایم نمیتونی.مهربونی،تو ذاتته. میشه همینجوری مهربون مهربون بیای منو بغل کنی؟
اگه یکی قبل عمل بینیم بهم میگفت که از این به بعد باید قبل گریه کردن مطمئن شم تادو روز جای مهمی قرار نیست برم، چون بعد گریه بینیم اندازه کله م باد میکنه هیچوقت این خبطو نمیکردم. من باید فردا به دوربینا لبخند بزنم و هیچ خوش ندارم بهتر از من بیفته. عمرا اگه بذارم یه قطره سر بخوره پایین.
نمیتونی داد بزنی اهای همه عالم، بیاین منو دلداری بدین که.باید صبحا که میشه بیدار شی،باید صبحونه هم بخوری حتی. آزردگی تو به هیچ جای زمین و آسمون بر نخورده آخه. باید ادامه بدی. باید حتی روبرو بشی با هر اتفاقی که شب قراره بیفته.
آسیب شناسیو ورق میزنم و یکی یه جا داره با کفشای پاشنه بلندش رو دلخوشیام تق و تق و تق راه میره. مداد گاز میزنم و یکی که با موهای بلوندش هنوزم شکل جادوگراس داره بالا سر یه گوی شیشه ای منو تماشا میکنه و به تقلای من برای آروم بودن هاهاهاهاهاها میخنده. ناخونای بلند سیاهشو میکشه رو گوی و درست به سمت چپ سینم فشار میده.
فردا روز خوبیه، اون ولی نمیخواد هیچ روزی برای من خوب باشه. میخواد هرروز استیکرای پنگوئنیم از بالای تختم کنده بشن. میخواد سر شوپنیز هرروز بیشتر خم بشه و میخواد روی همه عروسکام یه لک بزرگ روغنی بیفته. اون روزم اگر دکمه ی پالتوم شکست حتما کار خودش بوده.
جادوگر از اون جادوگرا که رولد دال میگفت نبود، من تبدیل به موش نشدم وقتی نگاهم میکرد. فقط قلبم شد یه ماهی قرمز تو سینه ی خشکم پرید و پرید و تقلا کردو تقلا کرد و تقلا کرد و مرد.