رخوت نزدیک ترین کلمه س. چند وقته حس میکنم اونقدر که لازمه کلمه و لفظ وجود نداره. فکر میکنم احساساتم الان رو قسمتی از پیوستاره که هنوز اسمی براش وجود نداره. اسمش باید میبود هرانیت. من حالم خیلی هرانیته. یا از صبح که بیدار شدم تلمناس بودم. یا وقتی بهت فکر میکنم ملاشیتانوسیف تمام وجودمو پر میکنه. اینطوری مثلا.
دوباره تنهایی.چقدر وحشت دارم من ازش. چقدر غمگینم میکنه. فعلا که کلمه ای درست نشده پس رخوت، نزدیک ترین کلمه س.
بزرگترین خوش شانسیت تو زندگی میدونی چیه؟ اینکه دغدغه هارو اینقدر راحت میتونی بذاری زیر سرت و بخوابی. بگی نمیشه، و بخوابی. تو نمیدونی چطوریه وقتی میخوای بخوابیو قلبت انگار داره تو گوشِت میتپه. نمیدونی تا صبح که بیدار باشی اونموقع که گنجیشکا شروع میکنن به خوندن یه گنگی خاصی وجودتو میگیره.توهم میزنه به سرت مثلا فکر میکنی یکی داره صدا میکنه اسمتو. تو هنوز نمیدونی شب که میشه انگار هیچکس تو دنیا نیست. اون همهمه ی روزو نمیبینی، البته بدیشم اینه که بعضی وقتا قفل میشه گلوت از چار کلمه حرف که میخوای بزنی و کسی واسه شنیدنشون بیدار نیست. تو چیزی داری که من تو تمام عمرم وقتی از این پهلو به اون پهلو میشدم و نفسای عمیق سر میدادم آرزو میکردم.
تو هیچوقت تو رختخواب وبلاگ نخوندی. اصلا،تو اهل وبلاگ خوندن نیستی. حتی اون سال که آدرس وبلاگمو بهت داده بودم و صفحه اولو خوندی،فکر کردی همونه و اصلا نمیدونستی آرشیو چیه. تو انتزاع نمیکنی. آدم عملی و بس. من خیالاتمو میپردازم و میپردازم و خوابی. تو اهل عملی و خوابی. من انتزاع میکنم و بیدارم. تو اهل عملی و بیدار میشی، من سرمو تو بالش فرو کردم و نم نمک خوابم...
نمیدونی چه استرسی میگیره سر تا پامو خیال خاکستری شدنت. نگاه نکن بلدم که بدجنس باشم،حقیقت اینه که بال بال میزنه این دیوونگی بی هوات. باور نمیکنی؟ ندیدی حس شیشممو امروز؟
بیا کوچه حرفی که وایمیستیم حرفای جدید بزنیم.سنگینه سر خوردن تو پیچ پیچ مکررات. بیا یادت باشه این دختره قلمبه بازی که در میاره دلش مورچه ایه. منم یادم میمونه دور که بخوای بزنی دستتو که ول کنم بازوتو باید بگیرم.