هیچکس نمیدونه تو کتابخونم پشت کتاب انسان و سمبل هایش چی قایم کردم.
پای اسکایپ باز همون جمله رو گفت. همون جمله که چند ماه پیش باعث شد دل چمدونامو پر کنم و برم پیشش. بازم همونو گفت، ولی مگه من نیومدم و بهترین خاله ی ممکن نشدم؟ اونی که رفتنیه، اونی که سرنوشتش جای دیگه گره خوردست، با یک ماه و دو هفته تلاش مال من نمیشه.موندنی نمیشه. کسی واسه هیچکسی موندنی نمیشه. بعضا اومدنی هم نمیشه حتی. فقط من موندم و جون کندنای اضافی. با رشته های در رفته از زندگی خودم که هرجور میبافمشون مرتب نمیشن.
یادمه یه سال پیش خودمو ازش کشیدم کنار، دیدم که نزدیک کی میشه. امسال که حرف میزنیم میبینم درگیر شده. چه نموندنی خوبی بودم، چه شوربختی بود.
کسی نمیدونه پشت کتاب انسان و سمبل هایش چی خیره شده به من.
وقتی یه آهنگ میتونه ایننننقدددددر شامل حالم باشه
با خودم میگم این درد مشترکای فریاد نشده مرهمشون کجاس؟
بعد با خوش خیالی و خوش باوری امید میدوزم به آینده
که چقدرنقاط مشترک دارم با مردم.
احتمالات و ٤٧ و غیره رو میذارم کنار و بهش میگم دعام کنه.
امروز داشتم سعی میکردم خودمو سرزنش کنم که سراغ رانندگی نمیرم،بعد فهمیدم من متروی شلوغ پلوغو دوست دارم
آدمایی که کفشمو له میکنن، فروشنده هایی که جنسای دوزاری میفروشن
من مثل یه درونگرام که دوست داره وسط جمعیت تو خودش فرو بره