شاید یکی بتونه یه رفتار درمانگر ماهر باشه
یه شناختگرا،یه انسانگرا
یکی که قهاره تو بحثای وجودی
یکی که شبیه دکتر میمه
که ذهن من و امثال منو مسموم ترس دو دو تا چاهارتایی خودش کرده
اما هیچ نوع آدمی
تکرار میکنم
هیچ نوع آدمی
به غیر از نوع سالومه
به غیر از نوع دکتر جیم -حتی اگه خودش انکار کنه-
نمیتونه روانکاو باشه.
هیچ چیزیو بیشتر از این نمیخوام
هیچ چیز دیگه ای نمیتونه انتزاعای شولوغ پولوغمو مثل یه چسب کنه بین مردم و ادبیات و علم و هنر
واسه روانکاو شدن نباید به سختی افتاد؟
گیریم بدون فایده، گیریم سخت و خار مغیلان دار
ولی هیچ کار دیگه ای از سالومه بر نمیاد، میاد؟
نمیاد!
پ.ن. تموم شو دی بی تی جان. تو هی از طیف هیجانا و تز و آنتی تز و سنتز میگی من دارم مکانیسم جابجاییمو ترسیم میکنم.
من اصولا آدمی نبودم که پای دیگرانو کوتاه کنم از دورم. همیشه همخ رو با آغوش باز قبول کردم. امروز با دو تا بلاک و هیجده تا شماره پاک کردن و به دو نفر ماتحت لقش گفتن رکورد زدم عجیب. کیف میده شدیدا.
داشتم زیر پتو تو نور چراغ قوه دفترمو ورق میزدم. اون صفحه ای که نوشتم " ببین بعد یک عمر پر پر زدن چه جای بدی عاشق هم شدیم"، خط آخر اولش "معجزه" نبوده. نوشته بودم "ما مال هم نیستیم". پاک کرده بودم و عوضش کرده بودم با "معجزه".
دارم به پیامبر بودنم شک میکنم کم کم بس که هرجا فکر میکنم محاله معجزه میشه.
هوف.
عادیم. میتونم از پس عادی بودن بر بیام.
معجزه آخه.