یادت میاد اون دختردست زیر چونه ایو که انگشترای فانتزیشو وقتی میخواست خودکار دستش بگیره درمیاورد؟ که چون فکر میکرد زیادی به صندلی لم داده مدام وول میخورد تا خودشو صاف و صوف کنه؟ همونکه وقتی حرف از مادرت میزدی لبخند میزد و میدونستی هروقت بخوای از مادرت بگی باید بین اون همه آدم تو چشمای اون نگاه کنی؟ اون که میدونست منظور تو از "سر خلوت شدن" کچل شدنه و میدونست وقتی میگی "سگیسم" داری قصدت ناسزا گفتن به خودت و لودگی نیست. اونی که میدونه وقتی با بیمار اسکیزوفرنی حرف زدی حس کردی که شاید دنیای اون درسته و ما تو اشتباهیم، بخاطر همین تو نزدیکترین کاغذ دم دستت نوشتی که عزادار زندگی باید شد.اون دختره که اگه اسم شفیعی کدکنی یادت بره میتونه آروم بهت یادآوری کنه.همون دیوونه ی گریون که گلدوناتو نشونش دادی و گفتی روزی که ببینی یه برگشون زرد شده اون روزت خراب شده س.
اون دختره دلش خیلی میخواد جای همیشگیش هم نه، یه گوشه ی کمرنگ حتی بشینه،رو به روت دستشو زیر چونش بزنه و فکر کنه به دنیایی که امثال تو توش وجود دارن شاید باید یه شانس دوباره بده.
پ.ن١.تغییرو باید بوجود بیارم تو همین شرایط مزخرف هم. اینکه دستمو بذارم رو دستم چیو قراره بهتر کنه؟
پ.ن.٢.میکنی گاهی فراموشم، ولی انکار نه
یکی از جاده های ناشناخته ی کنو که بگیری بری بعد چند ساعت میرسی به یه کوه. یه کوه که قلّش به دماوند خب نمیرسه، اما اونقدری بلند هست که سرش کلاه سفید داشته باشه و ابرا دورشو گرفته باشن. هوا جوریه که کاپشن که میپوشی دلت میخواد دستاتم تو جیبت بذاری.صدای آب میاد و اگه خوب بگردی رد باریک آبو که داره میریزه میتونی بزنی. رو دامنه کوه اونجا که پر از لاک پشتای بزرگ و سالمه یه تاب تیوبی بزرگ سفید هست.روی اون تاب، دقیقا جاییه که من میخوام باشم.
فرق نمیکنه تصورِ خوب کنم یا بد، لاک پشت همیشه باید یه گوشه ایش باشه؟! خوشحالم اونروز که دکتر ر تعبیر خواب میکرد از خوابای لاک پشتیم حرفی نزدم. خیلی حرف زدم راجبتون، هوس نکنید بیاید تو خوابم.
لاک پشتا. لاک پشتا. تعجبی نداره که من قهرمان لاک پشتا باشم. لاک پشتا تو خودشونن، همیشه تنهایی میپلکن، کم میشه فهمید احساسشون چیه، لاک پشتا اصلا زورشون به هیچی نمیرسه. میدونم، من خودمم که همیشه لاک پشتارو بین خرگوشا گلچین میکنم. همیشه میخوام مواظب لاک پشتا باشم. اما یادم نمیمونه لاک پشتا اونقدر تو دارن که منم راه نمیدن تو لاکشون. یادم میره بعضی لاک پشتا خود به خود سرد و لزج میشن و من نمیتونم کاری براشون بکنم.
یه لاک پشت هست، فقط یه لاک پشت... که من کوتاهی کردم ازش. یه لاک پشت هست که اگه بیاد به خوابم حق ندارم اعتراض کنم. پس حسابی بتازون لاک پشت کوچولوی من.
گفت چه خبر؟
گفتم هیچی، توچه خبر؟
گفت هیچی، سلامتی.
قشنگترین مکالمه ی اخیر بود.
دارن میان، میان که بمونن. که همه چیز برگرده به روتین دلنشینی که بود. از این خونه ی خلوت دلگیر تا چند ساعت دیگه فقط یه مشت خاطره ی خاکستری تو ذهن من میمونه. چند ساعت دیگه وسط سه تا چمدون بزرگ میشینم و تا کس دیگه ای نرسیده سوغاتیای قشنگو مال خودم میکنم.
بیاین، نمیخوام بجنگم واسه گریه نکردن.
بار اول که فهمیدم خوش قیافه ای دو سالو نیم پیش بود. تو تاکسی نشسته بودیم. اون کاپشن بزرگت تنت بود که بوی عطر مخصوص خودتو میداد. نیمرختو میدیدم.یه چیزی گفتم و خندیدی،سرتو یکم خم کردی و لبخند شیطنت آمیز زدی. اون موقع بود که فهمیدم تو خوش قیافه ای، که تنها نقطه جذابیتت شونه هات نیستن وقتی جدولای خی دو رو پای وایت بورد میکشی. دیروز فهمیدم اینا همش یه طرف. وقتی "خب معلومه" رو تمرین میکنی برام ، اونجا که میگه "سختم باشه کنار تو آسون میشه" و دستتو میکوبی به سینت، جذاب تر از این حرکت وجود نداره، وای ، وای ، و بازم وای!
پ.ن.در راستای پست شاد که قولشو گرفتی،من حرف گوش کنم، خب معلومه..:)