داشتم میگفتم و لبخند میزدم، دیدم هیچم نه، لبخندمو در نمیاری. نمیدونم چی شد که اینجوری شد اما شد. حس میکنم ازم سو استفاده شده. مثل همون پنجشنبه های دوری که توشون حرف نمیزدیم. که بوی "درو باز کن بیام ببین من چه شکلیم بدون تو" میداد.
اصلا این لبخند بیخودی که وقت گریه کردنمم رو لبمه کدوم مکانیسم کوفتی دفاعییه؟ خود اسگل سازی ادراکی لابد. متنفرم ازش.
انتظار دیگه ای داشتم. ولی این جمله که همه چیز اونجور که فکر میکنیم پیش نمیره تعوع آور کلیشه ایه.
انتظار بی جایی بود ولی؟ نبود. بیشتر از هر چیزی تو دنیا به این مطمئنم.
پوف.
اگه هنوز احمق بودم به خودم میگفتم بیا تصمیم کبری بگیریم دیگه از کسی انتظار نداشته باشیم. ولی نیستم. دو هفته دیگه یه کیک با شمع 23 رو فوت میکنم و طلا کادو میگیرم و تو عکسا زشت میفتم. چه روتین تهوع آوری.
ازت متنفرم ، گفتم اینو؟
اگه نگفتم که میگم.ازت متنفرم.
ازت متنفرم.