این حال من احمقانست. احمقانه تر از اون اینه که یه هفتس میخوام کلید خونه پایینو بگیرم برم درس بخونم و نمیرم. احمقانه تر اینه که یاد فروش ماشین میفتم گریه م میگیره از حال شهرزاد گریه م میگیره و از دلدردم گریه م میگیره و از استامینوفنای ٥٠٠ بی اثر گریم میگیره و از فصل دو بالینی پوران گریه م میگیره و از لغتای زبان گریه م میگیره و پرتقال خونی که میچکه رو آستین حوله م گریه م میگیره و از پایان نامه ی به هیچ جا نرسیدم گریه م میگیره و از رویی که ندارم برم پیش دکتر جلالی گریه م میگیره و از راه دور گریه م میگیره و از شیکستن دلش گریه م میگیره و از اینکه صفت شخصیتیم تو ام بی تی آی ملاحظه کننده بود گریه م میگیره و از قاب عکسی که ازش متنفرم ولی جاش روی دیوار مونده و نمیتونم برش دارم گریه م میگیره و از اینکه شبا مجبورم بخوابم گریه م میگیره و از اینکه گفت من میگم برگردیم ایران اون میگه نه گریه م میگیره و از اینکه بهترین دوستمه ولی شبیه اون شده گریه م مینیره و از اینکه چه چیزاییو فدا کردم گریه م مینیره و از اینکه با شرایط مساوی چقدر کفه ترازوش پایینتره گریه م میگیره و از اینکه زاناکس اعتیاد آوره گریه م میگیره و از اینکه موجودیم تار عنکبوت میبنده و خودم نمیتونم پرش کنم گریه م میگیره و از اینکه نمیشه هرروز دیدش گریه م میگیره و از اینکه اوضاع رو به این وخامت رفتنو ادامه بده گریه م میگیره و دوسش دارم. صورتیای پف پفی لازم دارم با ماکارونی، یه وقتاییم گص مرغ.
فردا که رد شدی از جلو دانشکده مون، منو با مانتوی سبز و سرمه ایم که آستیناش برام کوتاهه کنار باغچه ببین که گوجه سبز خریدم منتظرم بیای.