نمیشه تو کلمه آورد تنفرمو چون لبه ی دیگش دوست داشتنه. کلمه چند وقتی میشه کفاف نمیده بهمن اتفاقایی که سرازیر میشه و لباس من اصلنم گرم نیست. عادت دارم به دوره هایی اینجوری از دیوونگی اما خب هربار امیدوارم آخریش باشه. یعنی نمیتونم جلوی این امیدواریو بگیرم با اینکه میدونم این نرمال زندگیه ازین ببعد. از بالا و پایین شرایط همین بس که اونشب که دلم خواست بمیرم از خودم پرسیدم چرا؟دیدم دلیلی نداره. عادت شده چیکه کنه غصه هه از سقف احوالاتم انگار. منم اصلا نامردی نکنم یه کاسه بذارم زیرش هروقت که پر شد قلپ قلپ بکشمش سر. اکت، تراپی محبوب امروز من.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.